پلّکان بهار



دیروز بی خاصیت ­ترین روز تولدی بود که داشتم. درگیر اولین مصاحبه کاریم شدم. مصاحبه­ ای که همه زورمو زدم کارو بمن ندن ولی دادن. واقعیتش فقط برای اینکه ببینم مصاحبه­ های کاری چطورین رفته بودم که بعدا تو مصاحبه­ موردنظر خودم بدونم چیکار کنم. میتونی مطئمن باشی این مصاحبه اصلا موردنظر من نبود.

اگه بخوام بگم حس واقعیم چیه حالم از 27 سالگی بهم می­­خوره، حالم از کسایی که می­خوان کمکم کنن بهم می­خوره، حالم از کسایی که ازم کمک می­خوان بهم میخوره، حالم از کسایی که به ظاهر می­خوان من موفق بشم بهم می­خوره، حالم از اونایی که حتا توانایی این تظاهر ساده رو هم ندارن بهم میخوره (راستش اینا منابع لایزال انگیزه منن)، حالم از کسایی که عاشقم میشن بهم می­خوره (با اون اداهای چندش آورشون)، حالم از کسایی که از من بدشون میاد بهم می­خوره، حالم از تویی که این متنو می­خوونی و بدون اینکه کل داستان منو بدونی قضاوت می­کنی بهم می­خوره، حالم از تویی که قضاوت نمی­کنی بهم می­خوره چون مطمئنم ته دلت داری قضاوت می­کنی و علاوه بر یه قاضی دوزاری یه دورو بی خاصیتم هستی، ولی حالم از تو بهم نمیخوره.خود تو


سال 94 بود که این وبلاگ و درست کردم یکی دو دفعه چیزایی نوشتم اما پاکشون میکردم دلیل هیچ کدوم از اینارو . نمیگم یادم نیست چون کم پیش میاد من چیزی رو فراموش کنم ولی گور باباش چیزی که الان میدونم اینه که من به این صفحه نیاز دارم.

نیاز چیز عجیبیه تو رو از خودت دور میکنه من که همیشه از روابط اجتماعی فراری بودم، هیچ وقت نفر اول تو شروع یه دوستی نبودم، هیچ وقت دوستای زیادی نداشتم نه اینکه الان عاشق مردم و صحبت کردن باهاشون باشم ها نه، فقط نیاز دارم با یکی حرف بزنم. پس میشه لطفا به حرف هام گوش بدی؟

فرض میکنم جوابت آره است. پس ممنون.

برای شروع فقط یه جمله من هیچ وقت شبیه هیچ کس یا هیچ چیز از اطرافم نبودم».



دیروز بی خاصیت ­ترین روز تولدی بود که داشتم. درگیر اولین مصاحبه کاریم شدم. مصاحبه­ ای که همه زورمو زدم کارو بمن ندن ولی دادن. واقعیتش فقط برای اینکه ببینم مصاحبه­ های کاری چطورین رفته بودم که بعدا تو مصاحبه­ موردنظر خودم بدونم چیکار کنم. میتونی مطئمن باشی این مصاحبه اصلا موردنظر من نبود.

اگه بخوام بگم حس واقعیم چیه حالم از 27 سالگی بهم می­­خوره، حالم از کسایی که می­خوان کمکم کنن بهم می­خوره، حالم از کسایی که ازم کمک می­خوان بهم میخوره، حالم از کسایی که به ظاهر می­خوان من موفق بشم بهم می­خوره، حالم از اونایی که حتا توانایی این تظاهر ساده رو هم ندارن بهم میخوره (راستش اینا منابع لایزال انگیزه منن)، حالم از کسایی که عاشقم میشن بهم می­خوره (با اون اداهای چندش آورشون)، حالم از کسایی که از من بدشون میاد بهم می­خوره، حالم از تویی که این متنو می­خونی و بدون اینکه کل داستان منو بدونی قضاوت می­کنی بهم می­خوره، حالم از تویی که قضاوت نمی­کنی بهم می­خوره چون مطمئنم ته دلت داری قضاوت می­کنی و علاوه بر یه قاضی دوزاری یه دورو بی خاصیتم هستی، ولی حالم از تو بهم نمیخوره.خود تو


دیروز بی خاصیت ­ترین روز تولدی بود که داشتم. درگیر اولین مصاحبه کاریم شدم. مصاحبه­ ای که همه زورمو زدم کارو بمن ندن ولی دادن. واقعیتش فقط برای اینکه ببینم مصاحبه­ های کاری چطورین رفته بودم که بعدا تو مصاحبه­ موردنظر خودم بدونم چیکار کنم. میتونی مطئمن باشی این مصاحبه اصلا موردنظر من نبود.

اگه بخوام بگم حس واقعیم چیه حالم از 26 سالگی بهم می­­خوره، حالم از کسایی که می­خوان کمکم کنن بهم می­خوره، حالم از کسایی که ازم کمک می­خوان بهم میخوره، حالم از کسایی که به ظاهر می­خوان من موفق بشم بهم می­خوره، حالم از اونایی که حتا توانایی این تظاهر ساده رو هم ندارن بهم میخوره (راستش اینا منابع لایزال انگیزه منن)، حالم از کسایی که عاشقم میشن بهم می­خوره (با اون اداهای چندش آورشون)، حالم از کسایی که از من بدشون میاد بهم می­خوره، حالم از تویی که این متنو می­خونی و بدون اینکه کل داستان منو بدونی قضاوت می­کنی بهم می­خوره، حالم از تویی که قضاوت نمی­کنی بهم می­خوره چون مطمئنم ته دلت داری قضاوت می­کنی و علاوه بر یه قاضی دوزاری یه دورو بی خاصیتم هستی، ولی حالم از تو بهم نمیخوره.خود تو


سال 94 بود که این وبلاگ و درست کردم یکی دو دفعه چیزایی نوشتم اما پاکشون میکردم دلیل هیچ کدوم از اینارو . نمیگم یادم نیست چون کم پیش میاد من چیزی رو فراموش کنم ولی گور باباش چیزی که الان میدونم اینه که من به این صفحه نیاز دارم.

نیاز چیز عجیبیه تو رو از خودت دور میکنه من که همیشه از روابط اجتماعی فراری بودم، هیچ وقت نفر اول تو شروع یه دوستی نبودم، هیچ وقت دوستای زیادی نداشتم نه اینکه الان عاشق مردم و صحبت کردن باهاشون باشم ها نه، فقط نیاز دارم با یکی حرف بزنم. پس میشه لطفا به حرف هام گوش بدی؟

فرض میکنم جوابت آره است. پس ممنون.

برای شروع فقط یه جمله من هیچ وقت شبیه هیچ کس یا هیچ چیز از اطرافم نبودم».



سال 94 بود که این وبلاگ و درست کردم یکی دو دفعه چیزایی نوشتم اما پاکشون میکردم دلیل هیچ کدوم از اینارو . نمیگم یادم نیست چون کم پیش میاد من چیزی رو فراموش کنم ولی گور باباش چیزی که الان میدونم اینه که من به این صفحه نیاز دارم.

نیاز چیز عجیبیه تو رو از خودت دور میکنه من که همیشه از روابط اجتماعی فراری بودم، هیچ وقت نفر اول تو شروع یه دوستی نبودم، هیچ وقت دوستای زیادی نداشتم نه اینکه الان عاشق مردم و صحبت کردن باهاشون باشم ها نه، فقط نیاز دارم با یکی حرف بزنم. پس میشه لطفا به حرف هام گوش بدی؟

فرض میکنم جوابت آره است. پس ممنون.

همین قدر بگم که من هیچ وقت شبیه هیچ کس یا هیچ چیز از اطرافم نبودم».



تو گفتی دستتو بده به من باهم میریم تا آخر این جاده. منم اومدم.

رفتیم؛ رفتیم؛ رفتیم.

یهو تو دستمو ول کردی گفتی برو منم پشت سرت میام. منم دویدم تو جاده؛ خوشحال و راضی از همه چی.

برگشتم تو رو ببینم؛ تو نبودی!!!

با خودم گفتم حتما، آره حتما تو ازم جلو زدی. آخه تو منو کشوندی تو این جاده.

بازم جلو رفتم. رفتم؛ رفتم؛ رفتم. تو نبودی!!!

واقعا برگشته بودی. منو تنها گذاشتی تو جاده ای که خودت بهش دعوتم کرده بودی.

عصبانی، شکسته و غگین خواستم برگردم امّا.

جاده مثل زمان اومدنم نبود عوض شده بود؛ وحشتناک شده بود؛ پر از خار بود که هر دفعه یه جای بدنمو زخمی میکرد و من از درد فقط گریه میکردم.

حالا دیگه جاده رو کامل برگشتم چند قدم بیشتر نمونده.

نمیدونم اوّل جاده چی منتظرمه شاید تو که بازم ازم بخوای بریم تا آخر جاده، با هم!!!


دیروز بی خاصیت ­ترین روز تولدی بود که داشتم. درگیر اولین مصاحبه کاریم شدم. مصاحبه­ ای که همه زورمو زدم کارو بمن ندن ولی دادن. واقعیتش فقط برای اینکه ببینم مصاحبه­ های کاری چطورین رفته بودم که بعدا تو مصاحبه­ موردنظر خودم بدونم چیکار کنم. میتونی مطئمن باشی این مصاحبه اصلا موردنظر من نبود.

اگه بخوام بگم حس واقعیم چیه حالم از 26 سالگی بهم می­­خوره، حالم از کسایی که می­خوان کمکم کنن بهم می­خوره، حالم از کسایی که ازم کمک می­خوان بهم میخوره، حالم از کسایی که به ظاهر می­خوان من موفق بشم بهم می­خوره، حالم از اونایی که حتا توانایی این تظاهر ساده رو هم ندارن بهم میخوره (راستش اینا منابع لایزال انگیزه منن)، حالم از کسایی که عاشقم میشن بهم می­خوره (با اون اداهای چندش آورشون)، حالم از کسایی که از من بدشون میاد بهم می­خوره، حالم از تویی که این متنو می­خونی و بدون اینکه کل داستان منو بدونی قضاوت می­کنی بهم می­خوره، حالم از تویی که قضاوت نمی­کنی بهم می­خوره چون مطمئنم ته دلت داری قضاوت می­کنی و علاوه بر یه قاضی دوزاری یه دورو بی خاصیتم هستی، ولی حالم از تو بهم نمیخوره.خود تو


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها